تمـهیـد پـیـشـرفت کشـور

طرح نظر و ایده درباره مشکلات و مسائل پیش روی پیشرفت ایران اسلامی

تمـهیـد پـیـشـرفت کشـور

طرح نظر و ایده درباره مشکلات و مسائل پیش روی پیشرفت ایران اسلامی

تمـهیـد پـیـشـرفت کشـور

مقام معظم رهبری :
درس بزرگى که ما از این فشارهاى اقتصادى دریافت کردیم، این است که هرچه میتوانیم، باید به استحکام ساخت داخلى قدرت بپردازیم؛ هرچه میتوانیم، در درون، خودمان را مقتدر کنیم؛ دل به بیرون نبندیم. آنهائى که دل به بیرون ظرفیت ملت ایران میبندند، وقتى با یک چنین مشکلاتى مواجه شوند، خلع سلاح خواهند شد. ظرفیتهاى ملت ایران خیلى زیاد است. ما باید بپردازیم به استحکام ساخت درونى اقتدار ملى؛ که آن روز به مسئولان کشور عرض کردیم: در درجه‌ى اول، مسائل اقتصادى و مسائل علمى است؛ که باید با جدیت دنبال شود

آخرین نظرات
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۸، ۱۳:۵۰ - پریسا نامجو
    ممنون./
  • ۲۲ شهریور ۹۷، ۱۱:۳۵ - اکروتیک
    عالی

سفرنامه کربلا

يكشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۰، ۰۱:۴۲ ق.ظ

در سال 1390 توفیق یافتم که عازم سفر کربلا باشم. این نکات حاصل این سفر است که در همان ایام نوشتم. انشالله مجددا خداوند توفیق زیارت را نصیبمان کند.

1. مسجدی کوی دانشگاه تهران

- وارد کوی دانشگاه شدیم. اولین و زیباترین صحنه یافتن دوستانی بود که همسفرمان خواهند بود. از آن زیباتر رفقایی بودند که به هر دلیلی این سفر قسمتشان نشده بود ولی آمده بودند به بدرقه بچه ها. حسرت این عده آن روز قابل درک نیست. شاید امروز قابل درک باشد. 

- با کمی معطلی گذرنامه ها به ما تحویل داده شد. اینجا با کلمه مانیفست آشنا شدیم. البته هنوز نمی دانستیم دقیقا یعنی چه. بعدا متوجه شدیم به همان ویزای دسته جمعی و گروهی مانیفست می گویند. در جای جای سفر این کلمه و این کاغذ به کار می آمد. سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم به سمت مهران. در مسیر کمی درباره سفر توضیح داده شد. هم درباب اهمیت سفر و توفیق بزرگی که نصیبمان شده است و هم درباب مشکلاتی که ممکن است در طول مسیر پیش بیاید. 

- یک کوله همراه به ما دادند که در آن کتابی بود به نام کتاب عراق، یک جزوه معرفتی و یک برگ سفید برای وصیت نامه. کتابش بسیار قابل استفاده بود و تقریبا همه نیازهای تاریخی، معرفتی و معنوی انسان را برآورده می کند. با این کتاب تقریبا هیج نیاز دیگری نداشتیم. اگر توفیقتان شد به این سفر بروید حتما یکی از این کتابها را تهیه کنید. وصیت‌نامه را جدی نگرفتیم! ناشی از این است که فکر نمی کنیم روزی خواهیم رفت! باورمان نمی شود. 

- جزوه را هم نخواندم. به این دلیل که کتاب فتح خون را برای مطالعه برداشته بودم. فتح خون روایت سید شهید مرتضی آوینی است از کربلا. مهمترین ویژگی‌اش این است که عاشورا را در امروز تصویر کرده است. ریشه شناسی خوبی از ضعف نفس های انسانهای آن روز ارائه کرده است و نوعی انسان شناسی توام با زندگی جهادی را به انسان یاد می دهد. این کتاب ظاهرا تنها مجموعه منسجم نوشته شده توسط سید مرتضی آوینی است که البته ناتمام هم مانده است. سید مرتضی آوینی مقداری از فصل آخر کتاب که روایت روز عاشورا است را نوشته است و به این جمله ختم کرده است که تا کنون از خود پرسیده ای که عالم شهادت به چه شهادت می دهد که چنین نامی را بر آن نهاده اند؟ سید شهید شد و این فصل ناتمام ماند و پاسخ این سئوال هم داده نشد! قبلا درباره این کتاب یادداشتی نوشته ام

2. امامزاده اسحاق 

- اولین توقف گاه ما امامزاده اسحاق در شهر ساوه برای صرف شام و اقامه نماز مغرب بود. نماز اقامه شد و شام راهم خوردیم. قبل از شام و بعد از نماز به زیارت امامزاده رفتیم و نگاهی به در و دیوار امامزاده انداختیم. مثل همه مراکز مذهبی در حال توسعه است. در اطراف آن مقدار زیادی قبر است. صحن امامزاده را مسقف کرده اند و شده است محل نماز واقامت و... 

- اینجا یک نکته مهم چشم گیر بود. در و دیواری که پر بود از حدیث هایی درباره رابطه با نامحرم و عذابهای شدیدی که در آخرت خواهد داشت. رفقای ما از قدیم این طور تبلیغ کردن ها را ناشی از تفکر انجمن حجتیه می دانستند. به نظرمان می رسید که اولا دین اولویت های بیشتری دارد و در کنار این موضوعات باید به دهها موضوع دیگر هم پرداخت و ثانیا برای تببین این موضوعات لازم نیست از زاویه تهدیدهای وحشتناک وارد شد. مثال یک تبلغ خوب دینی در این همین زمینه ها در کربلا ارائه شده بود که از هوشمندی بالاتری برخوردار بود. 

- در امامزاده بحث مفصلی درباره اصالت این امامزاده ها انجام شد. متوجه شدیم که امامزاده به معنای امامزاده بلافصل از امام در ایران محدود هستند و ما بقی امامزاده های واسطه های زیادی با ائمه معصومین دارند و چه بسا انسانهای خوبی بوده اند که  مردم برای احترام بارگاه و گنبدی ساخته اند و آرام آرام نام امامزاده را گرفته اند. 

- خادم امام زاده در انتهای شام و قبل از حرکت به کاروان خوش آمد گفت و درخواست دعا. و این دو مطلب را با صداقت و خلوص گفت. گویی او بیشتر از بسیاری از اعضای کاروان به این عبارت واقف بود که زائر امام حسین عزیز است و مورد عنایت!

- به هر حال کاروان ساعت هشت و نیم این امامزاده را به مقصد مهران ترک کرد. طبق روالهای طبیعی چنین سفرهایی در اتوبوس با دوستان همسفر گپ و گفتی زدیم و از محضر بعضی ها استفاده کردیم. دوستی گفت که برای مقدمات سفر به محضر حاج آقای جاودان رفته است و ایشان هم دو نکته کلیدی را بیان کردند به عنوان مقدمات زیارت اباعبدالله حسین علیه السلام. اول ادای حق الناس و دیگری اینکه در این سفر سعی کنید کم خوراک باشید. 

3. مسجد  جامع مهران

- دومین توقف گاه کاروان مسجد جامع شهر مهران بود. ساعت پنج صبح روز شنبه هفدهم دی ماه 1390.  بعد از تجدید وضو وارد مسجد شدیم. قبل از ما عده ای از محلی ها آمده بودند برای اقامه نماز صبح به جماعت . حتی دو سه خانم هم در مسجد حضور داشتند. در و دیوار مسجد پر بود از ادای احترام و محبت به محضر امام و مقام معظم رهبری. عکس و جملات ایشان را در دیوار نصب کرده بودند. حتی روی پرده حائل بین زنان و مردان.  در تابلوی اعلانات جملات رهبری درباره وحدت در کشور (سخنان عید فطر سال 90) و رعایت اخلاق سیاسی (سخنان در جمع خبرکان) را هم زده بودند. مواردی که سیاسیون و فعالان سیاسی در تهران نادیده می گیرند اما این مردم احساس نیاز می کنند در آن نقطه مرزی به وحدت و آن را روی بردهای مسجد می زنند. محبت و علاقه به رهبری تا آنجا بود که مطلب تکذیب شده ای با عنوان یک روز با رهبری را هم نصب کرده بودند. ظاهرا از تکذیبش اطلاع نداشتند.  البته در برد این مسجد خاطراتی از شهید بابایی و بریده روزنامه ها هم زده بودند.

- نماز جماعت را به امامت یکی از روحانیون شیعه محلی اقامه کردیم و ایشان به رسم همه روحانیون بعد از اقامه نماز رو به جماعت ایستاد و دو سه مساله شرعی را بیان کرد. و این چه رسم خوبی است که حوزه در میان روحانیون و طلاب نهادینه می کند که خودشان را خودجوش در قبال مردم مسئول بدانند و بعد از نمازها بلند شوند و در حد 5 دقیقه یک حدیثی، روایتی و یا مساله ای را بیان کنند. البته هنوز تا رسیدن به نقطه ای که علما و روحانیون ما طبیب دوار بطبه باشند فاصله زیادی داریم. اما این سنت موجود وحداقلی هم قابل تقدیر است. 

- بعد از صبحانه دقایقی استراحت کردیم که خادم مسجد با صدایی بلند گفت که گفتند بروید سر پل کربلا.. احساس کردم که خادم می خواهد مسجد را ببندد و یا اینکه قرار ما با ایشان مثلا تا ساعت هفت بوده و الان تمام شده است. که یک طوری می خواهد ما را از مسجد بیرون کند! مدیر کاروان کنار من خوابیده بود به شوخی به ایشان گفتم مواظب باشید نیم ساعت نخوابی و بعد پا بشی و یکی دیگر به جایت مدیر کاروان شده باشد! به هر حالی یکی مدعی بود نیم ساعت خوابیده و رای هایش را برده اند! خادم چندین بار این جمله را گقت تا بالاخره حدود ساعت هشت و نیم ما مسجد را ترک کردیم و در جلوی مسجد ایستادیم تا اتوبوس ها بیایند. در این فاصله در اطراف مسجد قدمی زدیم تا با شهر آشنا بشویم. 

- شهر مهران از نظر اقتصادی شهر فقیر و عقب مانده ای است. گویی هنوز بعد از جنگ مردم به این شهر برنگشته اند و هنوز سیر آبادانی شروع نشده است. در پاساژها و بازار کنار مسجد که قدم زدیم موجی از کالاهای خارجی مشاهده شد و موجی از سی دی هایی که انتهای آموزش فرهنگی غربی (مدلهای لباس و...) برای مردم منطقه بود. فهمیدیم فضا فضای تهاجم فرهنگی است و سرگرم کردن جوانان ما به سرگرمی ها بی فایده و حتی مخرب. اتوبوسها آمدند و ما به سمت مرز حرکت کردیم. حدود نیم ساعت در پل کربلا متوقف شدیم تا به ما اجازه عبور به سمت مرز را بدهند. پل کربلا پلی است در انتهای شهر مهران بر روی یک رودخانه که از آنجا جاده به سمت مرز آغاز می شود. شما فرض کنید پلیس راه های خروجی شهرها را.

- ساعت 10:30 صبح وارد پایانه مسافری مرز مهران شدیم. علی رغم تصور قبلی مرز خلوت بود و کاروان ما در دو ساعت از مرز عبور کرد و در اتوبوسهای عراقی مستقر شدیم. برخورد عراقی ها هم خوب بود و واقعا کار را انداختند. برای گذرنامه یکی از اعضای کاروان مشکلی پیش آمده بود که حدود یکساعتی کاروان معطل شد و نهار را هم در اتوبوس خوردیم. نماز ظهر را در خاک عراق خواندیم و آماده حرکت به سمت کاظمین شدیم. عراق این روزها در خوشحالی خروج آمریکایی ها از کشورشان به سر می برند. یک عراقی در مرز ساختمان آمریکایی ها را با خوشحالی تخریب می کرد. در مرز تعداد زیادی ماشین پراید پارک شده بود که ظاهرا از ایران وارد عراق شده اند و قرار است به عنوان تاکسی در عراق استفاده شوند. به هر حال در حدود ساعت دو مرز را به طرف شهر مقدس کاظمین ترک کردیم. کلمه معلم اولین کلمه قابل توجهی بود که در سرزمین عراق به گوشمان آشنا شد. در هر ایست و بازرسی و یا به تعبیر خودشان سیطره اول سراغ معلم را می گرفتند و بعد هم سراغ مانیفست. منظور از معلم همان مسئول و سرپرست اتوبوس بود. و کاروان ما چهار معلم داشت برای هر اتوبوس یکی.

- از همان بدو ورود به عراق نشانه های عزا برقرار بود. ورودی ما مرز زرداریه عراق است. پرچم های عزا بر خانه ها نصب شده است و شما متوجه می شوید که یک کشور (و نه یک شهر و...) در شرف یک اتفاق عظیم است. کلمه موکب را اولین بار در چند کیلومتری مرز دیدیم. موکب مختار سقفی. این موکب فعلا برای ما یک معنا دارد، محل اسکان و پذیرایی از زورا حضرت ابا عبدلله . ممکن است بعدا معانی دیگری هم پیدا کند. روی دیوارهای خانه ها و ساختمان های دولتی و... شعارهایی نوشته شده بود که البته بدلیل ضعف در عربی آنها را دقیقا نمی فهمیدیم. یکی از مهمترین جملات چنین مضمونی داشتت : قانون فوق کل شی! و جملاتی هم با مضمون خوشحالی از خروج آمریکایی ها و...

- تا توقف ماشین برای شستن دست وصورت و... در یک موکب در شهر کوت خوابیدم! وقتی بیدار شدن متوجه ام کردند که صحنه های مهمی را از دست دادم. صحنه های پیاده روی مردم عراق به سمت کربلا در یک هفته مانده به اربعین حسینی! ماشین که حرکت کرد باز هم از این صحنه ها وجود داشت. خانوادگی، زن و مرد و پیر و جوان و خردسال و... پیاده به سمت کربلا حرکت می کردند.  البته این صحنه ها آنقدر فراوان بود که بخش از دست رفته دیگر چندان مهم نبود. شهر کوت یکی از نزدیک ترین شهرهای عراق به ایران است و مردمش محبت خاصی به ما ایرانیان دارند. این را ما در برخوردهای بعدی با اهالی این شهر در کربلا متوجه شدیم. 

- نخل های سر بریده در عراق هنوز هست! ما هم احساس می کنیم که اینها اثرات جنگ ما و عراق است که هنوز هم دل آدم را به درد می آورد برای شهیدان که دادیم و... 

- فضای عراق به شدت امنیتی است. هر چند صد متری یک ماشین پلیس ایستاده است. یا از ارتش است یا از وزارت داخلی و یا از چیزی شبیه راهنمایی و رانندگی ما. افراد نظامی هم تقریبا به طور کامل مسلح هستند. حضور پلیس در این مسیر فوق تصور بود. البته برای ما بعدا به یک پدیده عادی تبدیل شد و با آن کنار آمدیم. یک تیم امنیتی هم کاروان ما را اسکورت می کردکه به نظر من می رسید وجودش چندان فایده ای ندارد و در نوع عملیاتی که انجام می شود کار آمد نیست. دستگاه هایی را برای اولین بار دیدم که برای شناسایی مواد منفجره استفاده می شود. به اندازه که کلت کمری است با چیزی شببه آنتن در سر آن . سرباز با آن در طول ماشین حرکت می کند و اگر مواد منفجره ای در ماشین باشد هشدار لازم را می دهد. این دستگاه ها تقریبا همه جای عراق بودند. حتی در کنار ایست و بازرسی های افراد.

- آنچه در ساعت اول ورود به عراق جلب توجه می کرد، حاصلخیزی و پرآبی این کشور بود. حداقل مسافتی که از مهران تا بغداد طی کردیم چنین وضعی داشت. البته در بسیاری از این زمینها کشاورزی نبود و جاهای معدودی گلخانه های ساده برای محصولات جالیزی وجود داشت. در مسیرهایی که ما رفتیم هیچ صنعتی دیده نشد. البته یک پماد پزشکی و یک ماست خوراکی به دستمان رسید که ساخت بغداد بود. همه اینها نشان می دهد که این کشور هم خیلی عقب افتاده است و هم یک ظرفیت بالقوه برای توسعه. 

- در موکبی برای نماز مغرب ایستادیم. عکس یک طفل را زده بودند و موکب را به نامش گذاشته بودند. کنکاش کردم که ببینم آیا این کودک بر اثر جنگ کشته است و یا طریق دیگری که شواهدی یافت نکردم. مثل همه موکب ها خرما و انواع دیگری از خوردنی ها را برای پذیرایی از زوار اباعبدلله تدارک دیده بودند. در این مسیرهای منتهی به بغداد حاج آقای باقری به اتوبوسمان آمد و سخنانی را گفت که مفید بود. 

4. کاظمین

- حدود نه شب وارد کاظمین شدیم. ما را از شرایط امنیتی ترسانده بودند. طبق گفته های قبلی اتوبوس ها را پارک کردند تا ما پیاده شویم. وسایل ضروری را هم از قبل برداشته بودیم، چرا که  از جعبه بار اتوبوس در این جا باز نمی شود. کوچه های تاریک با ساختمانهای قدیمی به سمت حرم حرکت کردیم. و مثل همه حرمهای دیگر تا رسیدن به حرم، مغازه های متعددی وجود داشت. از کافی نت تا کله پاچه. سه بازرسی را طی کردیم تا وارد حرم شدیم. موبایل و سایر وسایل الکترونیکی را در تمامی مکان های زیارتی باید تحویل بدهیم و اینجا اولین آن است. وسایل را تحویل دادیم و وارد حرم شدیم. بعد از تجدید وضو در حیاط بیرونی حرم اذن دخول را خواندیم و با اجازه وارد شدیم. 

- بچه های کاروان را می توان به چند دسته تقسیم کرد. یک عده مثل برگ خزان روی زمین افتادند و شروع کردن به گریه کردن و این جمله جالب بود که می گفت خدایا دیدی بالاخره آمدم کربلا. و شاید عده ای می خواستند به او بگویند که اینجا کاظمین است و حرم امامین شریفین حضرت کاظم و حضرت جواد. این کار را نکردند چون همه این سفر بوی کربلا می دهد. برخی دیگر مبهوتند. باورشان نمی شود. یا بارگاه را با بارگاه رضوی مقایسه می کنند و یا دارند به مقامات ائمه مدفون می اندیشند. و برخی هم در حال اشک و زاری و یا بدون آن آداب زیارت را به جا آوردند. 

- در این حرم شریف دو امام معصوم مدفونند. یکی پدر بزرگوار حضرت رضا و دیگری فرزند بزرگوار ایشان. قبور در کنار همدیگر واقع شده است با ضریحی مشترک. محوطه اطراف ضریح بسیار کوچک است و دو راهروی کوچک از دو طرف راه ورود زوار است. مهمترین مستمسکمان برای تقرب به این دو امام شریف، توسل به امام رضا (ع) است. به هر حال این حرم جنسی رضوی دارد. حرم گرچه کوچک است اما ساخته شده و آباد است.  گویا بعد از سقوط صدام، ایرانی ها در آنجا هزینه هایی کردند و آنجا را ساختند. همه فرش ها ایرانی بودند و برخی دیگر از لوازمات دیگر. 

- اینجا چندان شلوغ نیست و براحتی می توان بوسه‌ای بر ضریح ائمه زد. اتفاقی که مشهد الرضا دشوار است و به قیمت حق الناس شدنی است. گرچه اکثر زوار آنجا ایرانی ها هستند اما شور عراقی ها قابل توجه است. این شور را بیشتر از هر جایی می توان در صلواتهای که هنگام ورود به روضه منور میفرستند مشاهده کرد. خادم ها زبان فارسی را در حد راه انداختن بلدند. بویژه وقتی که می خواهند تذکر بدهند که با توقف اضافی و زیاد از حدو چسبیدن به ضریح مانع زیارت دیگران نشوند. کاروان زیارت مختصری را انجام داد و بعد هم دور هم گرد آمدیم تا به صورت دست جمعی زیارتی بخوانیم و توسلی را انجام بدهیم. 

- شب را توفیق داشتیم تا در حرم مطهر بخوابیم. زیر زمینی را در ضلع شمالی حرم به این کار اختصاص دادند. به افراد پتو تحویل می دهند و افراد همانجا روی قالی‌ها می‌خوابند. اول به نظر می رسید که کمی سرد باشد. اما عملا تا صبح چنین احساسی نکردیم و به جز سر و صدای برخی همسفران و زائران ملال دیگری تا صبح نبود. بسیار کار خوب و پسندیده‌ای است. زائر امام از هر جا که آمده باشد مطمئن است که شب می تواند سرش را گوشه‌ای امن و نسبتا راحت بگذارد و بخوابد و میهمان خود ائمه است. بویژه برای ملت عراق که وضع اقتصادی اسف باری دارند این یک امکان خیلی مهمی است.  این اتفاق در همه حرمها جاری است. اگر ما هم می توانستیم در مشهد الرضا چنین سیستمی را پیاده کنیم، هزینه زیارت برای مردم به شدت کاهش می یافت و عده بیشتری توفیق داشتند امامشان را زیارت کنند. 

- صبح قبل از نماز بیدار شدیم به نیت زیارت مجدد. ائمه معصومین را برای دومین بار زیارت کردیم. دل کندن از ائمه سخت است. بویژه وقتی که می دانی در مکان مهمی حضور داری، اما احساس می‌کنی نتوانستی از این توفیق بزرگ خوب استفاده کنی. بچه ها عین پروانه دور ضریح می چرخیدند. می رفتند و گویی دلشان تنگ می‌شد، دوباره بر می‌گشتند. عده‌ای آن نزدیک ها ایستاده بودند و به ضریح زل زده بودند. برخی هم زیر لب زمزمه‌هایی می کردند با امامشان. به هر حال زیارت را انجام دادیم  و بعد از نماز صبح در محل قرار جمع شدیم و به اتفاق معلم اتوبوس حرکت کردیم به سمت اتوبوس ها

- در این حرم شریف علمای بزرگی هم مدفونند که توفیق زیارت قبور برخی از آنها حاصل شد. از جمله شیخ مفید و خواجه نصیر الدین طوسی.

- کوچه های منتهی به حرم تاریک بود و گویی این وقت صبح برق شهری برقرار نیست. اکثر مغازه ها که تعطیل بودند. آنهایی هم که باز بودند برقشان را با موتور برق گرفته بودند. سیم‌های آویزان و ول در خیابانهای عراق را دقیقا در این کوچه ها می توان دید. اتوبوس ها ساعت هفت راه افتادند به سمت شهر سامرا جهت زیارت دو امام معصوم دیگر. البته به دلیل خستگی و کم خوابی کل این مسیر را خواب بودیم. 

5. سامرا

- در محوطه بازی اتوبوسها متوقف شدند که ظاهرا پارکینگ اطراف حرم است. در سمت راست مان دریاچه و شاید هم رودخانه بزرگی بود که گویی همان دجله است و در سمت چپ مان مسیری که به حرم مطهر منتهی می شود. حرم برای ما با یک گنبد زرد رنگ و دو مناره تداعی می شود. اما اینجا حرم طلایی نیست. اینجا را می توان بهترین مکانی دانست برای غریبی اهل بیت رسول الله (علیهم السلام).

- مردم این اطراف اهل تسنن هستند. منتها در میانشان رگه های افراطی هم هست که به ناصبی اند و گویی بغضی با اهل بیت دارند. نزدیک تکریت هم است، شهر صدام. و گویی درباره مرکز استانشان میان تکریت و سامرا رقابت است. لذا جزء نا امن ترین مناطق برای شیعیان است و امنیتی ترین شرایط را در آن می توان مشاهده کرد. 

- این همان مکان شریفی است که چهار سال پیش در اثر انفجار برخاسته از همین بغض و کینه‌ها ویران شده است. هنوز در بازسازی این حرم شریف پیشرفت چندانی حاصل نشده است. البته گنبد را ساخته اند ولی هنوز رنگ طلایی پیدا نکرده است. عملا شما صحن و سرایی هم مشاهده نمی کنید. به هر طرف که می نگرید نشانی از ویرانی است و تلی از خاک. حتی آثار انفجار را می توان در ساختمان های اطراف این حرم تا شعاع چند صد متری مشاهده کرد. 

- از پارکینگ تا حرم در دو طرف مسیر بلوک های سیمانی چیده اند و هر چند ده متر یک سرباز مسلح عهده دار امنیت زوار است. مسئولان کاروان به شما تاکید می کنند تا در همین مسیر حرکت کنید و مطلقا به هیچ راه دیگری نروید. از هر گونه معاشرت با محلی‌ها پرهیز کنید. سر ساعت برگردید که اینجا نمی توان بیش از این ماند. به دلیل همین شرایط امنیتی است که بسیاری از کاروانها این جا نمی آیند و خدا را شکر که به این کاروان توفیق زیارت حرم امامین عسگریین را عطا کرد. 

- در ورودی حرم، آستان مقدس چایی حضرات را به شما هدیه می کنند و من باب تبرک هم که شده باید این چای را خورد.  با اذن دخول وارد حرم می شویم. اینجا بیش از حدی که فکر می کنید خلوت است. بر خلاف سایر حرم ها می توان آداب زیارت را به جای آورد و الحمدلله که توفیق زیارت دو امام معصوم دیگر نصیب این بچه ها شد. غربت این حرم برای گریه و زاری کفایت می کند. خودش دلگیر است و دل شکن. هر چند که این امامان معصوم غربت دیگری هم دارند نزد ما شیعیان و آن این است که معرفتمان نسبت به ایشان از سایر ائمه کمتر است. اکثر چنین هستیم. شواهد این گونه نشان می دهد. 

- ضریح مطهر بعد از انفجار هنوز ساخته نشده است. یک ضریحی ساخته شده از نوپان و چوب نصب شده است که مشبک نیست. فقط مقابل هر قبر شریف یک پنجره ای را گشوده اند برای مشاهده قبور. تقریبا شبیه آنچه که در مدینه برای حرم نبوی ساخته اند. البته اینجا موقت است و از روی اضطرار. بعد از زیارت انفرادی بچه ها دور ضریح جمع می شوند و مراسم روضه‌ای برپا می شود. روضه ای به یاد ماندنی که عرب ها و زوار دیگر هم در کنارمان سینه زدند و اشک ریختند. در بقیه حرم ها روضه ها و حلقه های عزاداری بر پا می شود و البته اینجا احتمالا هر از چند گاهی یکی. 

- این حرم البته نشان و یادگارهای دیگری دارد. سرداب مقدس حضرت امام زمان (عج) که طبق روایات منقول محل زندگی آن حضرت قبل از دوره غیبت بوده است. اینجا مدفن پدر و مادر بزرگوار این حضرت هم است و طبیعی است که اصلی ترین دعای زوار هم تعجیل فرج باشد. 

- وقت این زیارت هم تمام می شود. حداکثر دو ساعت توفیق زیارت داشتیم و بعد هم آرام آرام با دلی گرفته مسیر چند صد متری تا اتوبوس ها طی می کنیم. سوار اتوبوس ها می شویم که به مقصد امام زاده محمد حرکت کنیم.

6. امامزاده محمد 

- امامزاده محمد فرزند شریف حضرت هادی (علیه السلام ) هستند که قبر مطهرشان در مسیر سامرا به بغداد و در پنج کیلومتری غرب دجله قرار دارد. آنگونه که برای ما تعریف کردند ایشان به همراه حضرت عباس علیه السلام دو امامزاده ای هستند که مردم عراق احترام زیادی برایشان قائلند و نذر و نذورات زیادی را برای ایشان انجام می دهند و حاجات زیادی را هم گرفته اند. 

- ما توفیق داشتیم که نماز ظهر روز یکشنبه را در این امامزاده به جا بیاوریم. اینجا بیشتر از اینکه کاروانها حضور داشته باشند ماشین های شخصی حضور داشتند و شاید این اتفاق نشانی باشد بر همان احترامی که ایشان نزد مردم عراق دارند. 

- امامزاده سید محمد را به مقصد نجف اشرف ترک کردیم. در راه برای یکی از بچه ها مشکلی پیش آمد که مجبور شدیم دقایقی را در کنار زندان ابوغریب توقف کنیم. وقتی این توقف کمی به درازا کشید راننده بسیار آشفته شد و این آشفتگی چیزی نبود جز ترس از همان کلمه ابوغریب. آنگونه که خودش بیان کرد. 

- نماز مغرب را در موکبی بین راه خواندیم. اینجا اولین موکبی بود که محبت زاید الوصف عراقی‌ها به زوار امام حسین علیه السلام برایم مشهود بود. صاحب موکب همچون صاحبخانه ای که میهمان خیلی مهمی دارد ایستاده بود. هر کمبودی را به سرعت تشخیص می داد و برطرف می کرد. مثلا فضای فرش شده برای نماز جماعت صد و شصت نفر کافی نبود. برای ما خیلی طبیعی بود که عده ای اول نماز می خوانند و بعد هم عده دیگر. ولی او چنین احساسی نداشت به سرعت از جای دیگری فرش را آورد و محوطه جدیدی را فرش کرد. به جمعیت شور می داد و صلوات چاق می کرد. خرما و مقداری آب معدنی را که تدارک دیده بود، تعارف می کرد. از شادی اینکه کسی در موکبش توقف کرده در پوست خودش نمی گنجید. و حقیقتا برای من این رفتار غیر عادی بود. در دلم احساس می کردم حتما توقعی دارد در قبال این همه محبت. ولی بعدا متوجه شدم این جماعت در این خدمتگذاری به زوار اباعبدالله هیچ توقعی ندارند. گویی حساب و کتابی است بین خودشان و آن حضرت. 

7. نجف اشرف 

- ما برای رسیدن به نجف زمان زیادی را در راه بودیم شاید حدود هشت ساعت و بارها از مسیر اصلی منحرف شدیم و به مسیرهای انحرافی رفتیم که البته علتش را نفهمیدیم. اولین جایی که به جاده اصلی کربلا نجف وارد شدیم عمود 260 بود. یعنی سیزده کیلومتری نجف اشرف. در بدو ورود یکی از همسفران مکان نورانی را نشانمان داد که گویی حرم است و همه هم به نوعی سلام را به محضر امیرالمومنین علی (ع) عرضه کردند. یکی بلند ، یکی در زیر لب، یکی ایستاده و یکی نشسته.

- درباره محل اسکان اطلاع دقیقی نداشتیم. قبلا گفته این کاروان جایی میرفت به نام خباطه که به حرم بسیار نزدیک بوده است. اما این باز ظاهرا آنجا هماهنگ نشده است و ما را به حسینه ای بردند مزین به نامه کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام. در دیوار حسینیه عکس صاحب کارخانه کاچیران نصب شده بود. ایشان در همین ماه های اخیر در بغداد به شهادت رسیده است. گویا بر اثر اختلافات مذهبی شیعه و سنی. قاتلش هم دستگیر شده است. شبی که رسیدیم فرصت هیچ کاری نبود جز استحمام و خواب و آماده شدن برای زیارت. 

- حسینه بزرگ بود و تقریبا صد و شصت نفر به راحتی در آن جا شدیم. به طور طبیعی از نظر امکانات وضع قابل قبولی نداشت. این برای آن دسته از افراد که قبلا در قالب کاروانهای مرسوم آمده بودند و در هتل اسکان یافته بودند کمی دشوار و سخت بود. تقریبا از نعمت آب گرم برای حمام محروم بودیم و شب اول با آب سرد استحمام کردم. محیط حسینه هم در شب اول به دلیل مشکل معماری کمی سرد بود. گرچه شب های بعد با روشن کردن بخاری ها مشکل سرما حل شد. موقعیت جغرافیایی اش در میدانی بود به نام ثوره العشرین. ظاهرا مربوط به انقلاب 1920 عراقی ها است و گویا این میدان یکی از زیباترین میادین این شهر است.  تا حرم حدود بیست دقیقه پیاده راه بود و به دلیل شلوغی این ایام نمی شد این مسیر را سواره رفت. لذا همه بارها پیاده رفتیم و البته پیاده روی اش چندان سخت نبود. بویژه وقتی قرار بود هشتاد کیلومتر را تا کربلا پیاده برویم. در ایام شلوغ به زیارت حضرت رضا هم که مشرف می شویم باید همین مقدار را پیاده برویم. 

- اولین زیارت را صبح روز دوشنبه انجام دادیم. از چپ بازار بزرگ نجف به سمت حرم رفتیم. در این مسیر شاید قریب به صد دیگ غذای نذری برای زوار می پختند. ازشان پرسیدیم که غذاها را کی توزیع می کند. گفت هشت صبح و دوباره پرسیدیم که فردا هم می پزید. با خنده گفت این روزها همه جاغذا است.  برای نماز صبح به حرم رسیدیم.  از باب الساعه وارد حرم شدیم. بسیار شلوغ بود. هم ایرانیها زیاد بودند و هم عراقی‌هایی که در مسیر تشرف به کربلا به زیارت آمده بودند.

-  بر خلاف تصور اولیه نماز جماعت برقرار نبود. گویی ناشی از اختلافات مراجع آنجا با یکدیگر است که نتوانسته‌اند یک یا چند امام جماعت مشخص را برای حرم تعیین کنند. البته در موقع ظهر نماز جماعت برقرار شد به امامت یک سید عراقی و مکبری یک خادم حرم.  من نفهمیدم چرا نماز جماعت صبح برقرار نمی شود. هیچ نماز مغرب و عشایی را توفیق نشد تا در حرم امیرالمومنین بخوانیم که قضاوتمان کامل شود. ولی به هر حال اینجا یکی از همانجاهایی بود که نعمت ولایت فقیه را به انسان یاداوری می کرد. وحدت در زیر یک چتر.  هر دو صبح نماز را فرادا خواندم و حرم مطهر امیرالمومنین را زیارت کردم. و از جمله اولینهای دیگر برای من، خواندن زیارت امین الله است در محل وارد شده.

-  یک اولین دیگر مشاهده سبک زیارت عراقی‌ها است. وارد روضه منوره که می شود دسته جمعی ندای لبیک یا علی را سر می دهند. برای من جدید بود و البته جذاب. در حرم حضرت امام حسین  هم ندای لبیک یا حسین را سر می دادند و در حرم حضرت عباس ندای لبیک یا عباس را.  این شعار خیلی قشنگ است ولی بی رو دربایستی هر وقت که می شنیدم ته قلبم می ریخت در تردید اینکه آیا به این شعار عملا پایبندیم. اسلاف ملت عراق که پایبند نبوده اند. ما هم آنقدر که از تاریخ فهمیدیم نباید خیلی به خودمان مطمئن باشیم. توکل کنیم و دعا کنیم که دست عنایت ائمه اطهار بر سرمان باشد که تا آخرین لحظات پایبند به این شعار باشیم.

- به قول یکی از همسفران این حرم مسرور است. شادی آفرین است.او گفت و من هم دقت کردم که حرفش درست است. برخی هم می گفتند این حرم خیلی عظمت دارد و سنگین است و... . بماند. به هر حال این حرم حال و هوای خودش را دارد که قابل انتقال نیست. مثل هر حرم دیگری یادآور حس خاصی است.  

- روزهای حضور ما در نجف پنج شش روز مانده به اربعین است. (دوشنبه و سه شنبه که انشالله شنبه آتی روز اربعین خواهد بود.). اما پیاده روی ها آغاز شده است. البته قبلا هم نوشته بودم که پیاده روی ها را به محض ورود به خاک عراق از مرز مهران مشاهده کردیم. امام اینجا مشهود تر است. جمعیت پیوسته از سمت بصره وارد نجف می شوند و به سمت حرم مطهر امیرالمومنین حرکت می کنند تا بعد از زیارت حضرت راهی کربلا شوند. اینجا هم پیر و جوان و زن و مرد را می توان مشاهده کرد و اولین جایی است که ما نوزاد در کالسکه هم دیدیم که راهی کربلا بود. در طول مسیر این افراد در داخل شهر هم موکب های برپا شده است و به افراد غذا و آب و چایی می دهند و البته جای خواب و استراحت. 

- نجف شهر مهم و عظیمی است. یکی از پایتخت های مهم علمی تشیع است. حوزه علمیه اش فعال است و بخشی از حرم هم مربوط به این کار است. در درب این بخش از حرم برنامه دروس را زده بودند. از بابت قدمت علمی این شهر در حرم امیرالمومنین علمای بسیار مدفونند. از علامه حلی ، تا شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح الجنان ، آیت الله خویی و مرحوم کمپانی و... بویژه شهید سید مصطفی خمینی فزرند حضرت امام خمینی (ره) . در روزهای پایانی حضور در نجف اشرف وقتی را اختصاص دادم به زیارت قبور این علماء بزرگ. 

- ظهر روز دوشنبه در حرم مطهر امیرالمومنین هیاتی را دیدیم با پرچم های سفید. نزدیک تر که شدیم روی هر پرچم نام یک کشور مسلمان را نوشته بودند و یک نفر از شیعیان آن کشور، پرچم را حمل می کرد. این هیات وارد حرم شدند و عزاداری کردند برای حضرت اباعبدالله. بعدا این هیات را با همین شکل و شمایل در بین الحرمین و حرم حضرت عباس هم دیدیم. ابتکار خوبی بود برای نشان دادن وحدت بین مسلمانان.

- در عراق در مواردی کالاهای ایرانی را دیدیم. اولین و بارزترین  جا در شهر نجف اشرف بود. ماشین های ایرانی وجود داشتند. سمند، روا، پراید و... البته در بدو ورود به عراق مقدار زیادی پراید برای تاکسی دیده بودیم و یک سمند سورن در راه. ولی در این شهر ماشین های ایرانی مشهود ترند. مثل ماشین های بقیه کارخانه های ماشین سازی. از دیگر نمودهای کالاهای ایرانی ماشین های جمع آوری زیاله شهر نجف بود. با مارک سایبا دیزل. و البته همه اینها به نسبت ظرفیت اقتصادی عراق ناچیز بود. در کربلا هیچ اثری از کالای ایرانی نبود. در هیچ شکلی. بماند که در برخی موارد ما کالاهای ایرانی بسیار بد کیفیت را مصرف کردیم که اگر اینها را دست عراقی ها بدهیم حق دارند که نسبت به کالاهای ما بدبین شوند.  این در حالی است که شیعیان عراق محبت و علاقه خاصی به ایرانی ها دارند. حداقل ما این گونه مشاهده کردیم. 

- عصر روز دوشنبه به مسجد کوفه رفتیم. این مسجد هم دارالحکومه امیرالمومنین است و هم محل شهادت حضرت و هم فضائل متعدد دیگری دارد. در فضیلتش همین بس که یکی از چهار مکانی است که مسافر می تواند در آن نمازش را کامل بخواند. این مسجد اعمال متعدد و تقریبا زیادی دارد که برخی ها توصیه کرده بودند آنها را بی خیال شویم تا بتوانیم عظمت مسجد را درک کنیم. خداوند به ما توفیق داد تا بتوانیم اعمال را با همراهی دوستان به سرعت انجام دهیم. اگر انسان به طریق معمول این اعمال را انجام دهد یک ساعتی و نیم بیشتر طول نمی کشد. بعد از اعمال هم فرصتی بود برای درک عظمت مسجد، مناجات امیرالمومنین را در جمع زمزمه کردیم. این مناجات نوستالوژی بسیج دانشجویی دانشگاه شهید کرمان است و نمازخانه کوچک امیرالمومنین و یک شنبه شب ها. اینجا هم آن را ز مزمه کردیم. بعد هم زیارت حضرت مسلم و جناب مختار سقفی و هانی که در این محل مدفونند. این مسجد دو محراب دارد که به هر دلیلی یکی از آنها را مقدستر می دانند و ملت در صف ایستاده اند تا بوسه ای بر محراب بزنند. در کتاب عراق نوشته شده بود که این دو محراب یکی برای مناجات امیرالمومنین بود و دیگری برای نماز . اینجا هم به دلیل اختلافات دو نماز جماعت دارد. یکی منصوب به حکیمی ها و دیگری منصوب به صدری ها.  بعد از نماز مغرب عزاداری مختصری انجام شد و به زیارت مقبره حضرت میثم تمار رفتیم. البته مقبره در حال بازسازی بود و عملا از دور زیارت کردیم. برنامه بعدی مسجد سهله، منزل امام زمان (عح) است. برخی از اعضای کاروان عازم مسجد سهله شدند. اعمال آنجا هم تقریبا شبیه اعمال مسجد کوفه بود و در 45 دقیقه انجام شد و به حسینیه بازگشتیم. 

- ظهر روز دوم در نجف در اتفاقی نادر پلاک کفشهایم را در حرم مطهر امیرالمومنین گم کردم. به یاد اتفاقاتی مشابه در ایران، استرس پیدا کردم از اینکه باید ساعت ها در این کشور غریب وقت بگذارم و با این جماعت عرب زبان مذاکره کنم که کفشهایم را به من بدهند.  اما عملا چنین نشد. به محض مراجعه به کفشداری و اعلام اینکه پلاک کفشم را گم کردم و بعد از اینکه کفشم را نشان دادم. آنها را به من داد.  به همین راحتی... حالا نمی دانم با چه منطقی!

- روز آخر حضور در نجف به زیارت وادی السلام رفتیم. نماز را در حرم حضرت امیرالمومنین خواندیم و بعد هم برای صرف نهار به حسینیه برگشتیم. در راه برگشت در موکب اداره پست نجف، ما را به غذا تعارف کردند. چون قرار بود نهار را در حسینیه بخوریم از گرفتن این نهار امتناع کردیم. از آنجایی که در هر رفت و برگشت به حرم مطهر در این موکب چایی می خوردیم، ما را می شناختند و قدری هم ناراحت شدند. به حسینیه ر فتیم اما از نهار خبری نبود. قرار بود ساعت یک نهار را بیاورند که عملا شد ساعت دو و با تاخیری یک ساعته، ساعت دو و نیم از پیاده عازم کربلا شدیم.

مسیر 

- تا ورود به راه اصلی کربلا، از شهر نجف دو راه اصلی وجود دارد. راه اصلی راهی است که از حرم حضرت امیرالمومنین آغاز می شود و از میان وادی السلام می گذرد و به جاده منتهی می شود. از نقطه اتصال این مسیر به جاده اصلی یعنی انتهای وادی سلام می توان گفت که مسیر اصلی شروع شده است. اصلی بودن را از این جهت می گوییم که تیرهای برق را از این نقطه شماره زده اند. شماره یک تا 1452، شماره هزار و چهارصد و پنجاه و دو درب ورودی حرم مطهر حضرت عباس (ع) است. باب القبله – میدان مشک. اما ما از میدان ثوره العشرین وارد مسیر کربلا شدیم. از اینجا هم باید هفت هشت کیلومتری راه رفت تا به تیر برق شماره یک رسید. ما از این راه رفتیم. گرچه این راه به ظاهر راه اصلی نیست اما اینجا هم شلوغ است.

- در چند کیلومتر اول مسیر همه چیز برای ما تازگی داشت. بچه هایی که با کالسکه آمده بودند، زیادی جمعیت، بیشتر بودن خانم ها نسبت به اقایان ، حضور پیر زن و پیر مردها و... اما بعدا این صحنه آنقدر زیاد شد که دیگر همه چیز عادی شد. 

- سیل جمعیت هم برای ما تعجب برانگیز بود. بیش از حد تصور بود. اولین بلندی را که یافتیم سعی کردیم از بالا نگاهی به سیل جمعیت بیاندازیم. پل عابر پیاده ای بود که از روی آن جمعیت را دقایقی نگاه کردیم و حقیقتا بی نظیر بود. یاد راه پیمایی های 22 بهمن کشورمان افتادم. بهترین تشابه بود. 

سفر کربلا

- در اطراف خیابان موکبهایی برپا شده بود. درباره این موکب ها حرف های زیادی باید زد. در یک کلام هر که هر چه داشته بود آورده بود. هر کس هر کاری را که می توانست برای زوار امام حسین علیه السلام انجام می داد. این موکب ها در طول صد کیلومتر وجب به وجب وجود داشتند. از سر تا سر عراق. برخی قسمت های جاده را به شهرهای دیگر عراق تخصیص داده بودند و مردمان آن شهرها، خیمه های پذیرایی از زوار اباعبدالله را در این مسیر برپا کرده بودند. 

- در این مسیر هم غذا توزیع می شد ، هم میوه، هم اب ، هم چایی و هم انواع سوپ هایی که مربوط به مردم آن دیار است و بویژه خرما. یا خرمای ساده و یا خرماهایی که اغشته به کنجد و حلوا شده بود. اینها مهمترین اقلامی بود که همه جا می شد یافت. اما به غیر آن سیگار را هم نذری می دادند. تسبیح هم هدیه می کردند. روی کاغذ زیارت اربعین را پرینت کرده بوده و به شما می دادند. این ها اقلام توزیعی بود. اما خدمانی هم ارائه می شد. عده ای کارشان ماساژ دادن بود. هر چه به کربلا نزدیک تر می شدید این عده بیشتر می شدند. عده ای چرخ کفش دوزی را آورده بودند تا کفش ها را تعمیر کنند. هر از چند گاهی دست فروش ها هم بودند بعضی نیازها را برطرف کنند. مثل شارژ موبایل. این جمله که هر کس هر چه داشت آورده بود واقعا نمی توان تصویر کرد. فراموش نکنید این فراوانی موکب ها و نذری ها در عراقی صورت می گیرد که چند ده سال از نظر اقتصادی از کشور ما عقب است و فقر در آن بیداد می کند. 

سفر کربلا

- از تعجب های دیگر ما ، روحیه مهمان نوازی و بهتر بگویم زائر نوازی این جماعت بود. یک صحنه را در بدو ورود به نجف دیده بودیم. اما این صحنه ها این جا فراوان بود. در وسط جاده ایستاده بودند و شما را به موکب ها تعارف می کردند. اگر رد می کردید التماس می کردند  که حتی شده یک لیوان آب را بنوشید. ما همه نذری های ائمه را متبرک می دانیم. اما انها از زوار اباعبدالله می خواستند تا موکبشان و غذایشان را متبرک کنیم. 

- شب اول به عمود 88 رسیدیم. البته نزدیک به دویست عمود هم مسیری است که به اول جاده اصلی می رسد و آن را هم پیموده بودیم. حسینیه ای بود متبرک به نام حضرت زهرا (سلام ا... علیها) . مقرر شد آنجا نماز مغرب بخوانیم و طبق توصیه دوستان دست اندرکار بعد از نماز بخوابیم که بی سر و پناه نمانیم. موقع نماز متوجه شدیم این حسینه متعلق به خاندان حکیم است و امام جماعتش هم از همین خاندان بود. نماز را خواندند و بلافاصله سفره را پهن کردند. مرغ کباب شده را به میهمانان دادند و بعد هم بساط خواب بر پا شد. حسب تصویر قبلی مان سه چهار پتو را از گوشه کنار برداشتیم تا پهن کنیم و «یک جوری» بخوابیم. اما برای این میزبان «یک جوری خوابیدن» ما افت داشت. وقتی دید متکا نداریم برایمان آورد. تعداد پتوها را کنترل کرد که کم نباشد. به حسینه نظم داد که همه افراد سرهایشان را یک طرف بگذارند و در یک جهت بخوابند. شب اول را در جای گرم و نرم و مرتب و سرویس های بهداشتی خوب گذراندیم. سرویس بهداشتی خوب یک مزیت مهم هر موکبی است. 

- طبق قرار ساعت سه صبح پا شدیم و طی طریق کردیم. با سرعت بالایی در دو ساعت مانده به نماز مسیر را طی کردیم. علی رغم شب بودن، برخی موکب ها فعال بودند و حداقل چای پیدا می شد. نماز صبح را خواندیم. در این محل برای صبحانه حق انتخاب داشتیم. من ابتدا نان و پنیر گرفتم. اما دقایقی بعد نیمرو پیدا کردیم و این شد که نان و پنیر را پس دادیم. بعد از صبحانه مسیر را ادامه دادیم. 

سفر کربلا

- آفتاب طلوع کرده بود که دو هم کاروانی را دیدیم که یکی شان مشکل گرفتگی پا پیدا کرده بود و لنگان لنگان حرکت می کرد. با آنها همراه شدیم که اگر نیازی داشتند کمکشان بدهیم. از همین دقایق بود که کفش پای من هم گویی تنگ شده بود و پایم را می زد. اول تاول و بعدا هم زدن و... از اینجای سفر من هم کمی بیمار شدیم و تا انتهای مسیر با این مشکل دست و پنجه نرم کردیم. هنوز هم که کمی از سفر می گذارد نشانه های این تنگی کفش برطرف نشده است. البته یک خاصیت دیگر این سفر به اصطلاح عامیانه بستن ماهیچه ها بود. کافی بود 5 دقیق حرکت نکنید. ماهیچه ها می بستندو باید دقایقی را آرام می رفتید تا دوباره گرم شوند. دوستان ما تا ظهر با ما بودند و چون شب گذشته کمتر از ما خوابیده بودند بعد از نماز از ما جدا شدند تا کمی استراحت کنند. امروز برای اینکه هم را گم نکنیم قراری گذاشتیم تا هر 50 عمود یک بار توقف کنیم تا همه برسند. با این ابتکار تا انتهای سفر کسی کسی را گم نکرد. 

- شب دوم را در عمود 890 – 900 خوابیدیم. اینجا هم پذیرایی و مهمان نوازی بی نظیر بود. پتوها را پهن کرد، پتوهای دیگر را در انتها تا کرده قرار داد، درزهای نفوذ سرما را گرفت و تا مطمئن نشد که ما جایمان راحت است نرفت. در جوار این موکب، موکبی از اهالی شیراز بود که شام را از آنها گرفتیم. ساندویچ در نان های ساندویچی لوزی شکل عراق. 

- در عراق و حداقل در این واقعه اعتماد مردم به هم زیاد است. زیادتر از ما.  ما در هیچ موکبی کفشمان را در ورودی رها نکردیم. چون می ترسیدیم که دزدیده شود ولی عراقی ها چنین نبودند. ما موبایلمان به شارژ نزدیم چون باید کنارش می ایستادیم. اما آنها موبایلشان را در شارژ می گذاشتند و می رفتند در گوشه دیگری از موکب استراحت می کردند و یا واقعه ای مثل ماجرای کفش من در نجف اشرف... 

سفر کربلا

- ظهر روز سوم حرکت دیگر آرام آرام حال و هوای کربلا  را می شود احساس کرد. از عمود 1290 یک راه جدید به سمت کربلا باز شده است. گویا نزدیک تر است. از اینجا تا حرم حضرت عباس هفت کیلومتر راه است. اما اگر می خواستیم از راه قبل برویم باید یازده کیلومتر برویم. از اینجا دیگر آمار عمودها از دست رفت اما شماره های جدیدی زده بودند که این تیرها را می شمرد. هیچ تصویری از مقصد نداشتیم. نمی دانستیم گنبد مطهر روبرویمان خواهد بود یا نه و.... . در این مسیر جدید تعداد موکب ها بیشتر شده بود و در دو طرف خیابان موکب ها احداث شده‌اند. تعداد سیطره ها هم بیشتر می شود. 

- دقیقا مقارن با نماز ظهر به نزدیکی حرم های مطهر رسیدیم. مسیر جدید به چهار راهی ختم می شد که در سمت راست آن شارع قبله حضرت عباس علیه السلام بود. سلام را دادیم اما جمع‌بندی همسفران این بود که با این خستگی به زیارت نرویم لذا به دنبال هتل گشتیم. به سمت حرم اباعبدالله حرکت کردیم تا خودمان را به شارع قبله برسانیم. به دلیل بد دادن آدرس، گمانمان این بود که فاصله هتل از حرم دور است. همین موضوع باعث اختلاف نظر در مسیر شد که نهایتا تصمیم شد برای نماز به حسینه ای در همان اطراف برویم. 

- حسینه مربوط به اهالی کوت بود. کوت نزدیک ترین شهر به ایران در سمت مرز ایران است و مردمش محبت خوبی به ایرانی ها دارند. نشانه های این محبت و مهمانوازی در همین حسینه هم دیده شد. مردی متوجه شد که ما دنبال آدرس می گردیم. راهنماییمان کرد. ما را تا کنسولگری ایران که ظاهرا نزدیک هتل بود همراهی کرد. در حالی که می توانست همراهی نکند. راه صاف را اگر نشان می داد خودمان می رفتیم. اما از روی مهمان نوازی ما را همراهی کرد. برای یافتن هتل نیم ساعتی با خستگی پرس و جو کردیم. خیابان های این شهر هر کدام چند اسم داشت و کار ما را سخت کرد. بالاخره ساعت دو به هتل رسیدیم و بعد از استراحت خودمان را آماده زیارت کردیم. 

- برای رفتن به حرم حضرت اباعبدالله باید مسیر 1700 متری را پیاده روی کنیم. به دلیل شلوغی این مسیر را در چهل دقیقه طی می کردیم. در طول این مسیر هم موکبهای فراوانی وجود داشت و توزیع فراوان غذا و چای و آب. حدود ده سیطره را باید تا حرم می گذراندیم و در همه این سیطره ها دستگاه های کنترل مواد منفجره را استفاده می کردند. شرایط اینجا به شدت امنیتی است. اما پلیس مزاحم کسی نیست. این رابطه خوب پلیس و مردم درس آموز است و دیدنی است. پلیسی که با مردم با بداخلاقی برخورد کند کم دیده می‌شد. همه یکدیگر را از یک جنس می دیدند. 

سفر کربلا

- همه ماشین های پلیس در این کشور آمریکایی است. به اصطلاح عامیانه در پاچه شان کرده اند. شورلت و فورد. از مدل هایی که به نظر نمی رسد برای تامین یک نظم عمومی چنین ماشین های گرانی لازم باشد. البته اینجا هم به مقدار زیادی پارچه‌ها و تابلوهایی برای نشان دادن خوشحالی از خروج آمریکایی ها دیده می شود. تعداد این تابلوها زیاد است و شور انقلابی اش هم زیاد است. 

- درباره زیارت اباعبدلله چیزی ننوشتم. شاید نوشتن سخت بود...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی